سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 91/9/27 | 4:38 عصر | نویسنده : قربانعلی آقایی

10 اختراع مسلمانان که جهان را متحول کرد!

پروفسور سلیم الحسنی» رئیس بنیاد علوم، فناوری و تمدن می گوید: حفره ای در دانش بشر به وجود آمده است زیرا ما از تاریخ رنسانس به تاریخ یونانیان پریده ایم و بخشی را نادیده گرفته ایم. برخی ابتکارات مسلمانان اکنون در موزه علوم لندن به صورت نمایشگاهی درآمده و« الحسنی» امیدوار است این نمایشگاه بتواند مشارکت فرهنگ های غیر غربی از جمله فرهنگ های اسلامی را که زمانی در کشورهایی مانند اسپانیا و پرتغال، جنوب ایتالیا و بخش هایی از چین حکمفرما بوده اند، آشکار سازد.

در میان برترین ابداعاتی که توسط مسلمانان در جهان صورت گرفته و به گونه ای پایه ابداعات جدیدتر و پیشرفته تر را فراهم آورده، .«پروفسور سلیم الحسنی» رئیس بنیاد علوم، فناوری و تمدن 10 ابتکار برتر را به این ترتیب انتخاب کرده است:

جراحی: پزشک مشهور “الزهراوی” یک کتاب مرجع هزار و 500 صفحه ای مصور را از جراحی ارائه کرده که مدت 500 سال به عنوان مرجع در کشورهای اروپایی مورد استفاده قرار می گرفته است. یکی از ابداعات مشهور وی کشف امکان استفاده از روده گربه برای بخیه زدن جراحت ها بوده است. هم چنین اولین جراحی سزارین و ابداع اولین انبرک جراحی نیز به وی منصوب شده است.

ماشین پرواز: “عباس ابن فرناس” اولین فردی به شمار می رود که اولین تلاش های واقعی را برای ساخت ماشین پرنده در جهان انجام داده است. در قرن 9 وی دستگاه بالداری را ابداع کرد و طی آزمایش مشهور خود در کوردوبا در اسپانیا با کمک این ماشین برای چند لحظه به پرواز پرداخت و سپس به زمین سقوط کرد که بر اثر این سقوط کمرش شکست. ابداع وی به طور قطع الهام بخش هنرمند و طراح مشهور ایتالیایی لئوناردو داوینچی بوده است.

دانشگاه: در سال 859 پرنسسی جوان به نام «فاطیما الفرهی» اولین دانشگاه اهدا کننده مدرک را در «موروکو » بنیان گذاری کرد. خواهر وی «میریام» مسجدی را در جوار این دانشگاه بنا کرد که در کنار یکدیگر مجتمع “الکاراوین” را شکل داد که این مجتمع با گذشت هزار و 200 سال هم چنان پابرجاست.

جبر: کلمه جبر از نام رساله مشهور خوارزمی ریاضی دان پارسی قرن 9 به نام کتاب جبر و مقابله برگرفته شده است. در این کتاب که بر اساس سیستم های هندو و یونانی نگاشته شده است ترتیب جبری جدید سیستم های اعداد گویا، گنگ و مقیاس های هندسی یکپارچه شده است. خوارزمی همچنین اولین ریاضی دانی است که ایده استفاده از توان را مطرح کرد.

نور: بسیاری از پیشرفت های به دست آمده در مطالعات مرتبط با نور از جهان اسلام سرچشمه می گیرد.« ابن هیثم» دانشمند سرشناس ایرانی یکی از دانشمندانی است که ثابت کرد چشم انسان اجسام را به دلیل بازتاب نور روی سطح آن ها مشاهده می کند و با این کشف خود نظریه های اقلیدس و بطلمیوس را مبنی بر این که نور از چشم انسان تابش داده می شود، رد کرد. این دانشمند بزرگ همچنین کاشف اولیه پدیده اتاق تاریک عکاسی به شمار می رود.

موسیقی: موسیقی دانان مسلمان تاثیر غیر قابل انکاری روی اروپا داشته اند. در زمان فرمانروایی «شارلمانی» یا «کارل بزرگ» وی تلاش بسیاری برای رقابت با موسیقی ایران و کورودوبا در اسپانیا داشته است. از جمله سازهایی که از خاورمیانه به اروپا راه یافته اند می توان به عود و رهاب که در واقع از اجداد ویولون به شمار می رود، اشاره کرد.

مسواک: پیامبر مسلمانان حضرت محمد(ص) باعث رواج مسواک شده اند و استفاده از اولین مسواک نیز توسط ایشان بوده است. در آن زمان ایشان با استفاده از شاخه ای از درختی به نام مسواک (Meswak) دندان های خویش را تمیز می کرده اند. موادی مشابه آن چه در شاخه درخت مسواک موجود بوده است اکنون در ساختار خمیردندان ها استفاده می شود.

بیمارستان: بیمارستان هایی که اکنون می شناسیم در واقع از قرن 9 و از کشور مصر سرچشمه می گیرند. اولین مرکز پزشکی در جهان بیمارستان احمد ابن تولون بوده که در سال 872 در قاهره تاسیس شده است. این بیمارستان بر اساس سنت مسلمانان که از بیماران نیازمند حمایت می کند به افراد نیازمند به صورت رایگان کمک های بهداشتی و پزشکی عرضه می کرده است.

میل لنگ: فناوری استفاده از این ابزار برای اولین بار توسط الجزری در قرن 12 ابداع شد که به تدریج در سراسر جهان گسترش یافت و در ابداعاتی مانند دوچرخه و موتورهای احتراقی داخلی مورد استفاده قرار گرفت.

قهوه: این نوشیدنی که اکنون به اصلی ترین نوشیدنی در غرب تبدیل شده، برای اولین بار حدود قرن 9 در یمن آماده نوشیدن شده است، سپس توسط گروهی از دانشجویان به قاهره منتقل شد و در قرن 13 به ترکیه رسید اما تا قرن 16 استفاده از آن در اروپا رواج پیدا نکرد.




تاریخ : دوشنبه 91/9/27 | 1:20 عصر | نویسنده : قربانعلی آقایی

آخرین مناجات چمران با معشوق  

بسم الله الرحمن الرحیم

من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان رابه اندازه درد ورنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می دهد، وارزش هر انسانی بهاندازه درد ورنجی است که در این راه تحمل کرده است ، ومی بینیم که مردان خدا بیش ازهر کس در زندگی خود گرفتار بلا ورنج ودرد شده اند ، علی بزرگ را بنگرید که خدای درداست که گویی بند بند وجودش با درد ورنج جوش خورده است حسین را نظاره کنید که دردریایی از درد و شکنجه فرو رفت که نظیر آن در عالم دیده نشده است ، وزینب کبری راببینید که با درد ورنج انس گرفته است .

درد دل آدمی را بیدار میکند ، روح راصفا می دهد ، غرور وخود خواهی را نابود می

انسان گاهگاهی خود را فراموش می کند، فراموش می کند که بدن دارد، بدنی ضعیف وناتوان که، در مقابل عالم وزمان کوچکوناچیز وآسیب پذیر است ، فراموش می کند که همیشگی نیست ، وچند صباحی بیشتر نمی پاید، فراموش می کند که جسم مادی او نمی تواند با روح او هم پرواز شود ، لذا این انساناحساس ابدیت ومطلقیت وغرور وقدرت می کند، سرمست پیروزی واوج آمال و آرزوهای دورودراز خود ، بی خبر از حقیقت تلخ وواقعیتهای عینی وجود ، به پیش می تازد واز هیچظلم وستم رو گزدان نمی شود . امام درد آدمی را به خود می آورد ، حقیقت وجود او رابه ادمی می فهماند وضعف وزوال وذلت خود را درک می کند ودست از غرور کبریایی برمیدارد ، ومعنی خودخواهی ومصلحت طلبی وغرور را می فهمد وآن را توجه نمی کند .

خدایا ترا شکر می کنم که با فقر اشنایم کردی تا رنج گرسنگان را را بفهمموفشار درونی نیازمندان را درک کنم .

خدایا هدایتم کن زیرا می دانم که گمراهیچه بلای خطرناکی است .

خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم زیرا می دانم ظلم چهگناه نابخسودنی است .

خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم زیرا کسی که انصافندارد ، شرف ندارد .

خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم که بیاحترامی به یک انسان همانا کیفر خدای بزرگ است .خدایا مرا از بلای غرور وخودخواهینجات ده تا حقایق وجود را ببینم وجمال زیبای ترا مشاهده کنم .

خدایا پستیدنیا وناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق وبرق عالم خاکیمرا از یاد تو دور نکند .

خدایا من کوچکم ، ضعیفم ، ناچیزم ، پر کاهی درمقابل طوفانها هستم . به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم وعظمت وجلالترا براستی بفهمم وبدرستی تسبیح کنم .

ای حیات با تو وداع می کنم

باهمه زیبائیهایت ، با همه مظاهر جلال وجبروت ، با همه کوهها وآسمانها ودریاهاوصحراها ، با همه وجود وداع می کنم . با قلبی سوزان وغم آلود به سوی خدای خود میروم واز همه چیز چشم می پوشم . ای پاهای من ، میدانم شما چابکید، می دانم که در همهمسابنقه ها گوی سبقت از رقیبان ربوده اید ، می دانم فداکارید ، می دانم که به فذمانمن به سوی شهادت صاعنقه وار به حرکت درمی آئید ، اماممن آرزوئی بزرگتر دارم ، من میخواهم که شما به بلندی طبع بلندم ، به حرکت در آئید ، بقدرت اراده اهنینم محکمباشید ، بسرعت تصمیمات وطرحهایم سریع باشید . این پیکر کوچک ولی سنگین آرزوها ونقشهها وامیدها ومسئولیتها را به سرعت به هر نقطه دلخواه برسانید .در این لحظات آخر عمرآبروی مرا حفظ کنید . شما سالهای دراز به من خدمت کرده اید ، از شما می خواهم کهاین آخرین لحظه درا به بهترین وجه ادا کنید . ای پاهای من سریع وتوانا باسید ، ایدستهای من قوی ودقیق باشید ، ای چشمان من تیزبین وهوشیار باشید ، ای قلب من ، اینلحظات آخرین را تحمل کن ، ای نفس ، مرا ضعیف وذلیل مگذار ، تا چند لحظه بیشتر باقدرت واراده صبور وتوانا باش به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همه شما دراستراحتی عمیق وابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید وتلافی این عمر خسته کنندهواین لحظات سنگین وسخت را دریافت کنید. من ، چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم ....

خدایا! وجودم اشک شده ، همه وجودم از اشک می جوشد ، می لرزد ، می سوزدوخاکستر می شود. اشک شده ام ودیگر هیچ ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوموبر خاک ریخته شوم واز وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق وعرفان وفداکاری از آنسرچشمه بگیرد .

خدایا ترا شکر میکنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصتگشوده ای تا هنگامی که همه راهها بسته است وهیچ راهی جز ذلت وخفت ونکبت باقی نماندهاست مس توان دست به این باب شهادت زد وپیروزمند وپر افتخار به وصل خدائی رسید .




تاریخ : چهارشنبه 91/9/22 | 10:18 صبح | نویسنده : قربانعلی آقایی

خاطره ای از دکتر محمود حسابی - جهان سوم کجاست ؟

 

 آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد : استاد،شما که 
از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟
فقط چند دقیقه به آخرکلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم 
که روز به روز بیشتر به آناعتقاد پیدا می کنم. به آن دانشجو گفتم: جهان
سوم جایی است که هر کس بخواهد. مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر
کس که بخواهد خانه اش آباد باشدباید در تخریب مملکتش بکوش.




تاریخ : سه شنبه 91/9/21 | 9:48 صبح | نویسنده : قربانعلی آقایی

موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش باخوشحالی مشغول باز کردن بسته بود.
موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :« کاش یکغذای حسابی باشد
اما همین که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزهافتاد ؛ چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود.
موش با سرعت به مزرعه برگشت تااین خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد . او به هرکسی که می رسید ، می گفت :« تویمزرعه یک تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده است . . . »
مرغ باشنیدن این خبر بال هایش را تکان داد و گفت : « آقای موش ، برایت متأسفم . از این بهبعد خیلی باید مواظب خودت باشی ، به هر حال من کاری به تله موش ندارم ، تله موش همربطی به من ندارد
میش وقتی خبر تله موش را شنید ، صدای بلند سرداد و گفت : «آقای موش من فقط می توانم دعایت کنم که توی تله نیفتی ، چون خودت خوب می دانی کهتله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش که دعای من پشت و پناه تو خواهد بود
موشکه از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت ، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدنخبر ، سری تکان داد و گفت : « من که تا حالا ندیده ام یک گاوی توی تله موش بیفتد.!» او این را گفت و زیر لب خنده ای کرد ودوباره مشغول چریدن شد.
سرانجام ، موشناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موشبیفتد ، چه می شود؟
در نیمه های همان شب ، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانهپیچید. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را که در تلهافتاده بود ، ببیند.
او در تاریکی متوجه نشد که آنچه در تله موش تقلا می کرده ،موش نبود ، بلکه یک مار خطرناکی بود که دمش در تله گیر کرده بود . همین که زن بهتله موش نزدیک شد ، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحبمزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت ، وقتی زنش را در این حالدید او را فوراً به بیمارستان رساند. بعد از چند روز ، حال وی بهتر شد. اما روزی کهبه خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسایه که به عیادت بیمار آمده بود ، گفتبرای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست
مرد مزرعه دارکه زنش را خیلی دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ درخانه پیچید.
اما هرچه صبر کردند ، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانهآن ها رفت و آمد می کردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبورشد ، میش را هم قربانی کند تا باگوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد.
روزهامی گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد . تا این که یک روز صبح ، در حالی کهاز درد به خود می پیچید ، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاک سپاری او شرکت کردند. بنابراین ، مرد مزرعه دار مجبور شد، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیک تدارک ببیند.
حالا، موش به تنهایی در مزرعه می گردید و به حیوانات زبان بسته ای فکر می کرد که کاریبه کار تله موش نداشتند!
نتیجه ی اخلاقی : اگر شنیدی مشکلی برای کسی پیش آمدهاست و ربطی هم به تو ندارد ، کمی بیشتر فکر کن. شاید خیلی هم بی ربط نباشد!




تاریخ : دوشنبه 91/9/20 | 10:0 صبح | نویسنده : قربانعلی آقایی


مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.

پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»

دروازه‌بان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»

- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم.»

دروازه‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بوشید.»

- اسب و سگم هم تشنه‌اند.

نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.

مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.

مسافر گفت: روز به خیر

مرد با سرش جواب داد.

- ما خیلی تشنه‌ایم. من، اسبم و سگم.

مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.

مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.

مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.

مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟

- بهشت

- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!

- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.

مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!

- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند ...





  • خرید مسکن
  • اشکان دی ال
  • کارت شارژ همراه اول